زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ترنم

17 ماهگی و از دست دادن بابارضای عزیزت

1393/9/12 8:39
نویسنده : saba
129 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم روز جمعه 22 ابان 1393 بابات رفت سر مزار باباش اومد سه تایی باهم نیمرو خوردیم بی بی انیشتین واست خریده بود پیرمرد مهربونو سه تایی می خوندیم تو مثل فرشته ها دور میز ما می چرخیدی و می خندیدی قرار بود بریم بابلسر که یکدفعه قلب بابات از کار ایستاد و برای همیشه از پیش من و تو رفت. بابای تو بهترین بابای دنیا بود.بوس کلی واست وسیله خریده که روزی بهت بدممحبت تو رو رو سرش می ذاشت. غمگینبغل تو هم خیلی بهش وابسته بودی تا مدتها عکسشو می دیدی عصبی می شدیبوس زهرای نازنینم این مسئله باعث شد تو بیشتر دایی سعیدت رو دوست داشته باشی و پدرجونو.بوس خدا رو شکر که تو فرشته نازنین که کاملا شبیه بابارضا شدی کنارم هستی بوس الان بهم می گی مان مانبوس آرزویم این بود که یکروزی بهم بگی مامان عسل منمحبت

 مدادرنگی دستت می گیری و البته بیشتر تو دهنته دیوارو واسه خودت نقش بندی کردی ولی بیشتر از همه خودکارو دوست داری می گی خو خو راضیفعلا سی دی پیرمردمهربون شده تمام لحظاتتبغل حفظ شدیم بسه گذاشتیمخنده. عمه رویات هم خیلی بهت سر می زنه واست کلی وسیله می خره بوساونهم تو رو خیلی دوست داره توهم بهش می گی عممممممم باش بای بای می کنی بای بای بوس می فرستیبوس زهرا جون هرکس به نحوی می خواد به من و تو کمک کنه از مامانی پدرجون گرفته تا خاله سوزی دایی سعید خاله فرزانه عمه رویا و روباب محبتبوس شیرین کاری های تو بهم امید میده بوس زندگی میده عسلک من محبت

پسندها (2)

نظرات (2)

✿مامان عاطفه✿
1 دی 93 12:37
خدا بیامرزه همسرتونو خیلی منقلب شدم ان شااله دختر نازتو خدا حفظش کنه براتون خدا بهت صبر بده
مامان آینده
8 دی 93 9:54
تسلیت میگم فاطمه جان.ان شاالله خدا بهتون صبر بده.زهراجون بی قراری نمیکنه؟
saba
پاسخ
سلام دوست خوب و ممنون از ابراز همدردیتون سعی می کنم سرگرمش کنم تا از خاطرش بره تا بوقتش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم می باشد