پنج ماهگی
تو این ماه بود که مامانی و پدرجون 1 ماه نبودند ولی خاله سوزی پیشت بود و نگهداشتنت خیلی سخت بود چون همش گریه می کردی و دل درد داشتی. عمه ها و مادرجونت هم خیلی دوست داشتند.
تو این ماه کمی تو روروئک می نشستی اما پاهات هنوز به زمین نمی رسید. خیلی دوست داشتنی می شدی تو روروئک از خودت صداهایی درمیاوردی و آواز می خوندی این ماه خیلی بی قراری می کردی تا کسی زنگ می زد و من یا بابا باش حرف می زدیم تو می خواستی گوشیو ازمون بگیری لبتو میاوردی جلو انگار می خواستی حرف بزنی و می خندیدی از هیجان دکمه off رو می زدی تماس رو قطع می کردی بعدش گریه می کردی از آخر این ماه فرنی می خوردی این قدر دوست داشتی می خواستی کاسه رو هم بخوری
الان چند قدمو تاتی تاتی می کنی اما هنوز می ترسی و نوک پاهاتو رو زمین می ذاری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی