شش ماهگی
تو این ماه هم خیلی شیرینتر و دوست داشتنی تر شدی. عاشق سوپ بودی حریره رو زیاد نمی خوردی . سرمایی خورده بودی که بابارضا خیلی نگرانت بود اما بزودی خوب شدی و سرحال
مامانی و پدرجون هم اومدن واست کلی سرلاک و لباس اوردن و کلاه های خیلی قشنگ اما سرلاک بهت نمی سازه ولی خدا رو شکر عاشق سوپی و می خوری.عسل من جیگر من
بالاخره ببا صداها و ادا اصولهای ما واکنش نشون دادی خوشحالیم خیلی ناقلا شدی بابات که میاد اینقدر نگاهش می کنی و با چشات دنبالش می کنی تا بیاد تو رو بگیره باهات بازی کنه الان پیش مامانی و پدرجون و خاله سوزی هستی .ظاهرا سوپتو خوردی اما تو حریره ات که عرق نعنا ریختن اصلا نخوردی ناقلا متوجه شدی
مامانی میگه هر آهنگی که اسم مامان و بابا رو میاره تو سریع گریه می کنی و اونا مجبورن آهنگها رو قطع کنن
الان پاهاتو بهتر زمین می ذاری با کمک کنار میز وایمیسی با کمک پشتی می نشینی